شب لیله الرغائب

 شب لیله الرغائب  

امشب شب لیله الرغائب است. آسمون هم بارید و دلی سبک کرد و هوای دم کرده آخرهای بهارو خنک کرد. خدا کنه دل ما هم خنک بشه. 

التماس دعا

کسی مثل سایه ها

 کسی مثل سایه ها

دیشب  تازه هوا تاریک شده بود شاید هنوز گرگ و میش بود یه پسر سیزده- چهارده ساله که یه جوری بود و خنده بازیگوش و شادی هم داشت (اما باز هم یه جوری بود: مثلا انگار گردنش خیلی دراز بود شاید یه خاطر شونه های افتاه اش بود ) اومد بالا و گفت می خوام عکس بندازم. قبل از اینکه بیاد بالا صدای قیمت دادن شیدا رو شنیدم فکر کردم یه نفر عکس مجدد می خوام اما نه.  

ازش پرسیدم برای کجا عکس می خواد که گفت برای خودم. کمی جا خوردم از رفتارش یه جوری بود مثل آدمای روی زمین و اطراف ما نبود. دوتا پله رفتم پایین که شیدا اومد بالا گفت چیزی نیست کم داره منم برگشتم سر کارم. گفتم حاضر شدی زنگ رو بزن. تا رفت تو آتلیه گفت : « حاضر شدیی یعنی؟‌ چی کار کنم؟» گفتم مثلا اگه لباس اوردی می خوای عوض کنی یا  موهاتو مرتب کن . گفت باشه و رفت و کمی بعد گفت حاضرم منم رفتم - زنگ نزد البته مثل خیلی ها- داشتم فلاشها رو روشن می کردم یهو دیدم یه سیبیل مصنوعی از اونایی که «‌ عمو فیتیله ایها» دارن گذاشت پشت لبشو کش سفیدشو هم انداخت پشت گوشش. گفت : « من مردم دیگه » خنده ام گرفت اما اصلا به روی خودم نیاوردم یه نگاهی کردم  خیلی جدی گفتم کلاه نداری؟ گفت : « نه »‌ خوشش اومد و پرسید شما ندارین؟‌گفتم نه اما کت داریم ولی برای شما بزرگه ! گفت :‌« نه منم بزرگم» بهش گفتم : درسته! منظورم اینه که برای آدم خیلی چاق و تپل خوبه شاید برای شما گشاد باشه! ولی رفت یه کت تنش کرد و منم دوربینو از سه پایه جدا کردمو یه ژست ایستاده باز ( سرتا پا) و یه ژست ایستاده بسته (بالاتنه) ازش گرفتم. خیلی خوشحال بود.  

قبضو که براش می نوشتم پول دراورد اسکناس صد تومنی دویست تومنی پونصدی و هزاری هم داشت . گفتم و رفت پایین پولشو بده صندوق اما می گفت عجله داره و می خواد عکسو نشون یکی بده که داره می ره اصفهان. 

عکسشو زود تقریبا یه ربعه حاضر کردم و بردم پایین کاتش کردم و وقتی اومد هنوز پایین بودم- مشغول کات یه عکس دیگه مربوط به فردا-  بهش تحویل دادم. گفتم عکستونو ببینید وقتی دید خیلی خوشحال شد.  

بعد که رفت مدیر آتلیه گفت : «‌من اگه می دیدمش راهش نمی دادم از نظر ذهنی کم داره » اما به نظر من از نظر عاطفی کمبود داشت و اینو به مدیر گفتم کمی موافق بود بعد ادامه داد که این پسره روزا جلوی داروخانه کنار آتلیه ترازو می ذاره و شبا کارتون خواب همینجاست.  

خیلی خیلی ناراحت شدم. چه دنیای بی رحمیه!

اندر باب خودشیفتگی از نوع « مرد ایرانی »

اندر باب خودشیفتگی از نوع  « مرد ایرانی »   

روزی نیست که سر و کله یه مرد که می خواد عکسشو بزرگ کنه و قاب بگیره یا با کلاس ترش شاسی کشی کنه (تخته شاسی) پیدا نشه .  

حالا اینا به کنار جالب قضیه اینجاست که طرف عکس هفت هشت سال پیش رو میاد از بایگانی درمیاره میگه خانم می شه اینو بزرگ کنید هزینه اش مهم نیست فقط قشنگ بشه!! 

چند وقت پیش آخر وقت بود و دیگه چیزی به ساعت نه و نیم نمانده بود که یه پسر جوان اومد با موی اتو کرده و ژل و چسب زده که عکس می خوام بگیرم پرسیدیم برای کجا ؟ گفت برای خودم می خوام!  گفتیم باشه و گرفتیم (فکر کنم دوستم عکسشو گرفت ) بعد موقع نوشتن قبض و هزینه با کمی خجالت گفت می شه یکیش رو هم بزرگ کنین؟!   

این جوان رعنا که شباهتی هم به « فرزاد فرزین » داشت و حتما بهش اینو گفته بودن اگه می دونست که این کار چیز عجیبی نیست که خیلی هم عادیه و باعث غرور مرد ایرانی می شه حتما زودتر از اینا میامد عکسشو بزرگ کنه! 

یه چند وقت پیش دیگه آقایی اومد برای عکس فوری و از ما که آره چاپ ژلاتینی چنانه و بهمانه که گفت نه فقط فوری کار دارم. موقع روتوش عکس تازه معلوم شد چقدر صورت ایشون لک و خال بزرگ داره و رسم بر اینه که اون خال و لک هایی که دیگه جزئئ از اجزای صورتن رو حذف نکنیم که البته کردیم ولی بعد با دیدن چره آقاهه که شبیه راننده ها هم بود و سیبیل پرپشتی هم داشت فکر کردیم که خب اگه همه خال و لک هارو برداریم می گه نگاه کن منو مثل زنها (خانمها) کردن من هم دوباره خال و لک ها رو برگردوندم و پرینت گرفتم و تمام.  

ده دقیقه بعد که اون آقاهه اومد تا عکسشو دیده بود اومد بالا که آره خانم گفتین عکسم خوب درمیاد من چندتا عکاسی رفتم تا شما گفتین عکس فوری هم خوبه پس چرا من اینقدر خال دارم من که اینطوری خال خالی نیستم! 

ما رو می گی (من و شیدا) فقط شاخ درنیاوردیم ولی یه بار دیگه کار آقاه رو بدون خال و لک پرینت گرفتیم و تحویل دادیم. 

خلاصه بگم : 

حالا مردا بیشتر رفتار خاله زنکی دارن یا خانمها ؟ کیا دچار خودکم بینی یا شاید خودبزرگ بینی هستن که هی میان عکس خودشونو اونم عکس جوونی هاشونو بزرگ می کننو  قاب می کنن می زنن به دیوار؟  

خب جواب این سوالا فقط  دو کلمه است « مرد ایرانی » 

(اینم بگم که آقایون هم به اندازه خانم ها برای عکس آتلیه و فیگوراتیو و مدلینگ تشریف میارن!)

شباهت ها و بی دقتی ها

 شباهت ها و بی دقتی ها

 

امروز (البته تازه شب شده بود) یه خانمی اومد قبض بده و عکس بگیره که بهش گفتم باید از پایین بگیره (آتلیه عکاسی یکی اش بالاست که برای همین عکسهای پرسنلیه البته کودک هم همینجا می گیریم) پرسید باید از اون پسره (مدیریت آتلیه که ریزنقش و لاغره) بگیرم؟

خلاصه اسم رو قبضو دیدم و شروع کردم به کات عکسهاش. به نظرم رسید تاریخ رو اشتباه زدن برای این عکس و عکس مجدد نیست پس تاریخ روز رو زدم . عکس رو که تحویل خانومه دادم گفتم ببینید تا نگاه کرد گفت : « نه اومدم دنبال عکس پسرم »‌ اون عکس یه خانم بود با همون فامیلی و تاریخ درست یک ماه قبل . من اصلا به قبض اون خانم که « آقا» روش مشخص شده بود توجه نکرده بودم.  

توجیه :تازه از بیرون رسیده بودم بنابراین کارم ایرادی نداشت اینو خود آقای مدیر گفت. 

اشتباهای جالب تو کار ما زیاده.

حامی و « آ خدا »

  حامی و « آ خدا »

۲ تا cd از کارهای « حامی » خریدم.  

اوم چه صدایی خدایا (قبل از عید می خواستم بخرم که تموم شده بود)  

آخرین آلبومش « آ خدا » و به یاد « پیمان ابدی » است.  

(دو سه روز پیش سالمرگ پیمان ابدی بود خدایش بیامرزاد.)

خدایا شکر

 

خدایا کاش بیشتر به درد کوچیکی بی اهمیتی که تو فکم احساس می کردم توجه می کردم و 2 تا دندونم درگیر پرکردن نمی شد.

اما

خدایا شکرت که به موقع به داد دندونم رسیدم و درستش کردم.

مرگ همین دور و وراس

 مرگ همین دور و وراس 

می گن خون خونو می کشه . مثل وقتی که فکر می کنید چقدر حس این آدم براتون آشناس و می ایستین تا بهتر آثار آشنایی رو در او پیدا کنید حتی اگه به یه زبان دیگه حرف بزنه و یه جای دیگه این دنیا زندگی کنه. بعد که پرس و جو کنید می فهمید که حستون اشتباه نکرده حداقل اینکه اون طرف یه ایرانیه چه برسه به اینکه کشش خون به سمت یه همخون نزدیک و فامیل  بیشتر اتفاق می افته و ملموستره. 

اینا که گفتم رابطه برقرار کردن های حسی بود و اما همه روابط مارو که همخون هامون شکل نمی دن. خیلیها هستن که فقط خویشاوندی سببی باهاشون داریم بعضی های دیگه هم دوستمونن و عده دیگه به شرایط و اقتضای زمان و کار باهاشون ارتباط داریم.  اما مهم قضیه اینه که تو همه این روابط اون چیزی که باعث قوام رابطه می شه این تعریفا نیست این عینیات نیست یعنی تاثیر دارن اما تاثیرایی که رفتار آدما و شخصیت و منش اونا روی بقیه داره باعث می شه تا این کشش ها این روابط این دوست داشتن ها بیشتر بشه نه صرفا نسبت و خویشاوندی و ... .  

دیگه تقریبا یه ساعتی می شه که از خبر مرگ یه عزیر می گذره . هنوز باورم نمیشه اما نه من همیشه زود باور می کنم همه چیزو . یادمه آخرای سال ۷۶ رفتم خونش صبح ساعت ۸ کمی گذشته بود بهم گفته بود بیا اینجا کار مش برات انجام بدم و دیگه کارای پیرایشی. خیلی خوش گذشت مامانش مثل مامان منه می ترسه یه وقت به مهمون بد بگذره و چون سر کار بود به فاصله های کوتاه شاید هر یه ساعت تماس می گرفت که فلان چیزو بیار برای پذیرایی ناهار یادت نره گرم کنی چون ناهار داشتن شیرینی و آجیل و... خلاصه اگه چیزی مامانش نگفته بود خودش اضافه می کرد آخه مثلا کمی رژیم داشت ولی کلی کاکائو و شکلات آورد.  

همه اینا برای این نبود که خیلی خوراکی آورد و خوب پذیرایی کرد فقط و فقط برای مهربونیش بود برای صورت بچگانه اش که به اندام درشت و تپلش بچگانه تر هم می آمد. به خوش رویی اش.  

چند روز بعد اون ماجرا اومد خونمون. تابستون بعدش ما رفتیم خونشون که دیگه رفته بودن سمنان با خیلی از فامیلا رفتیم.   

 شهر سمنان رو دوست نداشت اما تو سمنان اجل اومد سراغش با اینکه چند ماه بود برگشته بود تهران.

آخرین بار همون موقع بود که دیدمش ولی تلفنی باهاش حرف زدم دوسه باری .  

حتی جمعه گذشته که دوره خونه ما بود  و سال مادربزرگم بود ( مادر مامانم که ۲۱سال قبل فوت کرد) مثل بقیه دوره ها نیومد . نمی دونم شاید نمی خواست دلمون بیشتر براش تنگ بشه و بسوزه . خیلی جوان بود شاید ۲۳ سال.    

قرار بود دوره این ماه نوبت مامانش باشه و خونه این عزیز . اما حیف...

خدا به مادرش و برادرش و همسرش صبر بده.

خدایش بیامرزاد.  

 


چهارم فروردین رفتم مراسم چهلم همسایه مون ختم انعام بود. 

هشتم فروردین رفتم تشییع جنازه همسایه قدیمی مون بود که از این محل رفته بودن ولی ما باهاشون رابطه دوستی داریم.  

امروز هم که این خبر ... .  

اون عزیز دختر دختر خونده خاله مامان بود.(نوه خاله مامان به نوعی)  اما مثل همه فامیل خونیم اونو دوست داشتم.

امیدوارم خدا این سال رو به خیر بگذرونه. 

آمین یا رب العالمین  


 

دلم نخواست این متن رو بعد از نوشتن بازخوانی کنم تا قسمتیشو احیانا حذف کنم هرچند کمتر حذف می کنم.

بخشی از امروز من :تماشای فیلم

 

 بخشی از امروز من : تماشای فیلم

  1. اینکه بلاگفا قطعه و سرویس نمی ده. 
  2.  دوتا فیلم تولید سال ۸۳ دیدم : بازنده : داستان یه دانشجوی جریان خرداد ۷۹ که گولش می زنن تا پناهنده سیاسی بشه اما حالا برگشته اونم به خاطر نامزدش ولی خب اون ازدواج کرده با یکی از همکلاسی های مشترکشون. شوهر زن در درگیری با نامزد سابق می میرد اتفاقی و مرد زن رو هم مجبور می کنه با هم فرار کنن علی رغم میل زن که اعتقاد داره باید خودشو به پلیس معرفی کنه . در نهایت جایی که زن طوئمه دستگیری توسط پلیس شده موفق می شه  به همراه مرد از مرز خارج  بشن.  

فیلم دیگه : « شارلاتان» خیلی مزخرف بود. (فریدون جیرانی حق داشت اونقدر در برابر حرفا و گیشه پر از پول فیلم های حسین فرح بخش جبهه می گرفت و اونو متهم به ساده انگاشتن مخاطب می کرد.) 

 

  

۳. فیلم محصول هدایت فیلم و سال ۸۴: « کافه ستاره» 

سه اپیزود که زنجیره وار ماجرایی رو تعریف می کنن. داستان ها به نام زنان یعنی « فریبا» «سالومه»‌ و « ملوک »‌ است اما فیلم که جلو می ره نقش مردها برای تعریف این سه زن پررنگ تر می شه . اپیزود آخر که درباره دختر مجردی که سالهای آخر جوانی اش رو سپری می کنه( با بازی بسیار خوب رویا تیموریان ) بعض روایت رو می شکند یعنی اصلا اینجاست که اگه تماشاگر کمی از سرنوشت و کارهای دیگران در دو اپیزود قبلی سردرگم شده بعض می کنه بعضش می شکنه و حتی بالاخره خنده های فیلم اصلا در همین اپیزوده. 

خلاصه اگه فیلم رو قبلا دیدید که چه بهتر اگر ندید وقتتونو تلف نمی کنه می ارزه. 


 

اونقدر فیلم آخری خوب بود که حیفم اومد تو آیتم دوم بنویسمش!

کتاب : قلعه حیوانات و حافظه شکسپیر

قلعه حیوانات اثر جورج اورول  

خوشحالم که این داستان رو از روی ورق کاغذ خوندم متشکرم از کسی که اینو بهم داد چون واقعا اصلا دلم نمی خواست که از روی مانیتور بخونم خب خیلی کتابهای دیگه هستند که از شاید دو سه سال قبل نصفه نیمه خوندمشون البته از روی مانیتور می دونید که خسته کننده و در هر حالتی هم نمی شه اما با این حال کتابایی هم بوده اند که از روی مانیتور خوندمشون و البته رمان بودن (توجه کنید که صفحات رمان زیاده) مثل رمان « راز داوینچی»‌ (دوس ندارم راجع به این کتاب حرف بزنم چون همش القائات و یه سری کاشت احساسهای آرمانی و بزرگ بینی قومی خاص! به رغم کم جمعیت بودنشون است) 

حالا در مورد قلعه حیوانات چی بگم همونه که به نظر اورول رسیده خب حتما درسته چون می دونید که یه سیاستمداره و خصوصا انگلیسیه و ... التبه دنیا تا بوده همین طور بوده .   

اگه « قلعه حیوانات » رو نخوندین بخونید  تصویر دنیایی که  اورول می دید در همه دورانها.  


 

یه داستان هم از بورخس خوندم که داستانهای زیباتر از اون هم به این سبک خوندم فقط اسمشو میگم : 

« حافظه شکسپیر »  

( اگه کتابا و نوشته های پائولو کوئیلو رو دوس دارید یعنی واقعا اونو یه جوری می دونید! خب این کتابا و کتاب بالایی به یه سبک نوشته شده اند از نظر متافیزیک منظورمه!)    


ذائقه کتاب خوندم کمی فقط کمی با ده سال قبل تفاوت کرده . 

اون زمان کتابایی مثل نوشته های کوئیلو و بورخس و کاستاندرا رو  می خوندم. 

با گذشت زمان همچنان عاشق نوشته ها و سبک سورئالیستی مارکزم.واقعیتی غیرحقیقی

قضاوت در خانه و « محاکمه در خیابان‌ »

قضاوت در خانه و « محاکمه در خیابان‌ »  

این فیلم رو کاملا دو تکه دیدم یعنی سی دی دوم رو چند روز بعد از سی دی اول دیدم. تا اینجا که اتفاق مهمی نیست چون ماجرا یادم هست اما اون چیزی که نمی فمهم حضور دو « ستاره (فروتن و نیکی کریمی) » اصلا برای چیه ؟ حتی نبودشون از قصه چیزی کم نمی کنه . نمی دونم شاید کیمیایی می خواسته بگه بعضی چیزا به دک و پز آدما نیست به وجودشونه. باید فیلمو دوباره ببینم. 

یه چیز دیگه که خیلی هم خودشو بدجور نشون می ده تو این فیلم همون حس و حال آدمای « فیلم فارسی» است . درسته که نماها و لوکیشن و ابزار و تکنولوژی همه جای فیلم هست اما حرف زدن تقریبا همه بازیگرای فیلم قدیمی و کهنه است یعنی واقعا مثل حرف زدن تو فیلمها اونم فیلمهای قبل از انقلاب که عشق دفاع از ناموس داشتن (واژه ناموس لاتین است نه فارسی) بیشتر شبیه اینه که بازیگر داره با خودش حرف می زنه تا با بازیگر مقابلش. شاید داره خواب می بینه شاید داره شعر میگه. به راستی که انگار اون آدما کولاز (تکه چسبانی) شده اند به دوران حاضر انگار با این روزگار و اداهاش بیگانه اند و ناراضی از تغییر همه چیز حتی بی شرمی و بی حیایی و بی شرفی مد شده. ( حامد بهداد تو فیلم نقش دوست پولاد کیمیایی که نقش اوله رو داره و تو گفتگویی که بینشون درمی گیره می گه انگار دوباره داره ناموس پرستی مد می شه ما چیکار کنیم که از این مد نمی افتمی؟!)