مایکل اسکافیلد

مایکل اسکافیلد


معمولا فیلم های امریکایی یه شخصیت محوری « فرشته نجات‌‌ »‌دارن که قراره دنیارو عوض کنن و به جای مردای قانون عمل کنن پس خودشون دست به کار اجرای عدالت می شن. اما یکی از ویژگی های « مایل اسکافیلد »‌ در سریال فرار از زندان همین غیر از این کلیشه ای بودن های هیمشگی نقش اول های فیلم و سریال های به دنبال آزادی و برقراری عدالت و ... است.

البته مایکل اسکافیلد ستاره فیلم است و نقش اول و دوم هر چند قسمت بین بقیه بازیگرای سریال تقسیم می شه.

از حق نگذریم که شرکت «‌ جوانه پویا »‌ هم زحمت زیادی برای دوبله سریال کشیده و خب! اخلاق لباس بازیگران رو هم خوب پوشش داده! صداها خوب روی بازیگرانش نشستن که این نشان از دقت و حرقه ای بودن آقای « محمود قنبری» سرپرست گویندگان این سریال داره.

من که از ایشون تشکر می کنم.

یه مورد دیگه هم غیر از اینکه کارگردانی هر قسمت به عهده یه کارگردانه ولی بعضی ها هستند که چند قسمت رو کارگردانی کرده باشن  آهنگسازی این سریاله که فوق العاده است. جالب تر اینکه اسمش   RAMIN D.JAWADI است که با یه جستجو اطلاعات بیشتری از این جوان ایرانی-آلمانی به دست میارید.

سریال دوبله شده قشنگییه وقتی که هر فصلش یه جور می گذره .


محرم

 

 

 

         ... از پای فتاده سرنگون باید رفت 

                                                

 

                       

 

 

التماس دعا

تبریک ازدواج

 

 

سالروز ازدواج 

 حضرت علی(علیه السلام) و فاطمه زهرا (سلام الله)  

مبارک باد.

طاعون زمان ما : آنفولانزای نوع A

طاعون زمان ما : آنفولانزای نوع A 

 

دوشنبه که رفتم دکتر ( البته متخصص ریه نه دکتر عمومی) وقتی ازم پرسید : « خب چه خبر ؟ » و منم گفتم آنفولانزا گرفتم ( با وجودی که حدود 20 روز قبلش واکسن زده بودم) تعجب کرد . نه به خاطر اینکه با وجود تزریق واکسن مبتلا شده بودم بلکه به این دلیل که می دید زنده ام.  

خانم دکتر از وحشت همکارانش تو بیمارستان حرف می زد چرا که روزی نیست که حداقل 5 یا 6 نفر بر اثر این ویروس نمیرن. گفت که این بیماری داره همه جوونای 15 تا 35 سال سر حال و قبراق و به ظاهر خوش بنیه رو می کشه.  

وقتی این حرفا رو زد و گفت که همون روز یه جوان 25 ساله که پدرش معاون یکی از دانشگاه های معروفه و مادرش هم پزشک  و تو امریکا زندگی می کنه و این جوون بعد از 48 ساعت تو بیمارستانشون مرد و هیچکس هم نتونست کاری براش بکنه تازه فهمیدم واقعا مریض بود.  

راستش واقعا مریض بودم احساس می کردم یه درد شدید از درون استخوانهام می زنه بیرون لرز شدید داشتم اصلا گرمم نمی شد ولی تب بالا داشتم آب بدنم رو هم از دست داده بودم خدارو شکر من زیاد آب می نوشم و از یه درمان گیاهی که شامل چندتا گیاه است استفاده کردم برای تسکین درد سینه ،همینطور از معجون شیر و عسل و دارچین هر شب می خوردم. قفسه سینه ام به شدت درد می کرد انگار آنژین شده بودم اونقدر بدنم درد داشت که فکر می کردم زونا گرفتم. ولی وقتی نقش زمین شدم سر صبح، مامان گفت تب شدید دارم نمی دونم چرا هذیون نمی گفتم . من سردم و بود و مامان پاشویه ام می کرد. لباسهای ضخیم زمستونی پوشیده بودم . خلاصه هر طور بود زنده موندم.  

کار به هیمنها ختم نشد، هفته بعدش هنوز حالم بد بود خب اون هفته رو تقریبا تو رختخواب بودم. یعنی نمی تونستم تکون بخورم، آخر هفته حالم بد شد اینبار بالا آوردم . سردرد کشنده که انگار مویرگ و رگ های یه قسمت سرم داشت پاره می شد. هنوزم درد دارم دکتر کرتون داده( بتامتازون) ولی من درد رو تحمل می کنم . اون روزی هم که رفتم دکتر ( دکتر عمومی)می خواست خواب آور بده که گفتم نه نمی خورم . با اینکه مریض بودم اما انگار از آدم از مردن بترسه مثل کسی که می دونه اگه تو سرما بخوابه می میره نمی خواستم بخوابم فقط مایعات می خوردم می خواستم چشمام باز باشه .  

نمی دونم شاید اگه به اون آدمایی هم که از این ویروس مردن مسکن و داروهای خواب آور نمی دادن شاید الان زنده بودن . خب دکترهای عمومی اینطورین دیگه تشخیص ویروس رو می دن اما نمی دونن که این ویروس خیلی سریع و اصلا روی ریه ها تاثیر می ذاره.  

آب بدن به هر شکل ممکن تخلیه شه( عرق ریزش یا ادرار یا اسهال) ممکنه همه علامتها تو یه نفر نباشه ممکنه مثل یکی از بیمارای خانم دکتر فقط تب داشته باشه .  

خانم دکتر می گفت چیزی راجع به تعداد واقعیه مرده های این بیماری  بدتر از طاعون رو اعلام نمی کنن اما حالا که بهتر شدم می فهمم که چرا ، یعنی واقعا دلیلش رو درک می کنم چون اگه من هم می دونستم که این بیماری اینقدر کشنده است شاید به این راحتی از بستر بیماری بلند نمی شدم . شاید خودمو می باختم. بقیه مردم هم همینطور ترس از مردنه که اونارو می کشه نه خود بیماری کشنده ویروس آنفولانزای نوع A. 

زلزله

 

زلزله دیروز بعداز ظهر خیلی جالب بود چون مثل اروکا اروکا (یافتم یافتم ) معروف ارشمیدوس یهو انگار بهم الهام شه کشف کردم و فهمیدم خدا خیلی قدرت داره که می تونه کره زمین به این بزرگی و با این همه آدم و ماشین و خونه و وسایل و کارخانه و ... که روی آن هست رو به راحتی تکون بده.  

راستش کمی هم از اون لرزه دوم ترسیدم.  

آدم یاد اون خدایی که زمین رو روی کول بلند کرده و زیرش کمی خم شده میفته.  

اما خدای دیروز به نظرم اصلا زیر این همه سنگینی خم نشده بود.  

اسم اون خدای یونانی هم یادم نیست. (شاید المپ بوده هر کی می دونه بگه) 


 

وای فکر کردین اگه زلزله بیاد و همه شهر خراب بشه یا حالا مثلا همونجایی که شما هستین خراب بشه چطوری از حال بقیه اعضای خانواده باخبر بشید که کدوما سالمن و یا کیا زیر آوار مانده اند؟ 

یه دوست آتش نشان گفته در این جور مواقع بهتر ه از قبل با اعضای خانواده هماهنگ کنید که مثلا بعد از وقوع چنین حوادثی به یه محل از قبل تعیین شده برید.  

مثلا از قبل هماهنگ کنید که برید به نزدیکترین پارک یا اولین میدان یا هرجایی که فکر می کنید فضای بازی داره و مطمئن تر به نظر می رسه و مهم تر از همه اینکه فراموش نکیند از قبل هماهنگ کرده باشید!

روز جهانی کودک مبارک

۸ اکتبر هر سال روزیه که برای کودکان و حقوقشان « روز جهانی کودک» نامیده می شود.


درست است که هیچ کودکی به وبلاگم سر نمی زنه  (البته تا سن ۱۸ سالگی کودکی است بنابراین تا ۲ هفته قبل بیننده کودک هم به وبلاگم سر می زد! ) اما بدون استثنا همه کودکی کرده اند و از مرزش گذشته اند( خوبه گاهی کودکانه بود) پس به یمن کودکانه ها و کودکی روز جهانی کودک بر همه مبارک باشه.





در سال 1946 بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا ، انجمن عمومی سازمان ملل به منظور حمایت از کودکان ، مرکز یونیسف را که ابتدا انجمن بین المللی ویژه کودکان سازمان ملل نام گرفت ایجاد کرد.
در سال 1953، یونیسف ( United Nations International Emergency Fund ) یکی از بخشهای دائمی در سازمان ملل گردید . و روز 8 اکتبر " روز جهانی کودک " نام گذاری شد.

این روز امسال  ۱۶مهرماه است.


اول ماه مهر

امروز سوم ماه مهر است.  

  

ولی من از اول ماه مهر می خوام بگم.

اولین روز مدرسه یادمه. خواندن و نوشتن بلد بودم. کل کتاب رو حفظ بودم. روز اول با مامان رفتم مدرسه. تو صف ایستادیم برای کلاس بندی و دانش آموزای بزرگتر می آمدن برای خواندن مشخصات کارت روی مقنعه که ببین باید تو کدوم صف بایستیم. من هم کارتم رو خوندم و تو صف ایستادم و از روی کارت یکی دوتای دیگه هم بهشون گفتم برن تو کدوم صف.  

هنوز ما تو صف بودیم که مامان رفت خونه. بهم گفته بود خودم برگردم. الان که تند بخوام اون مسیر رو برم حدود ۸ دقیقه طول می کشه. از خیابون هم بلد بودم رد شم.   

گفتن بریم خونه و بعداز نهار برای ساعت یادم نیست ۱۲ یا ۱ بعدازظهر بیایم.

سر یه کلاس رفتم که جزء کلاس کوچیکای مدرسه بود. یه معلم لاغر قد بلند مانتو گشاد رو صندلی نشست و خیلی آروم انگار نجوا می کرد گفت هر کی بلند شه بیاد جلو و یه شعر بخونه. تقریبا همه یه توپ دارم قل قلیه رو خوندن منم همون اوایل بلند شدم رفتم همونو خوندم با اینکه شعر جوجه جوجه طلایی رو هم یادم بود اما فکر کردم منم همونو بخونم.  

مامان اومده بود دنبالم چون با خانم مدیر - خانم صدیقه ابراهمی- ( همه بچه مدرسه ایها می دونن که دونستن اسم کوچیک معلم و ناظم و خصوصا مدیر چه کیفی داره. انگار آدم از یه راز مهم و بزرگ باخبره) -صحبت کرده بود برم شیفت ثابت صبح. خب زمان ما زمان جنگ بود کلاسها حتی قرار بود سه شیفت باشن. اون ساعتی هم که بعداز کلاسبندی رفته بودم شیف دوم بود و شیف بعدی تا ۴ و ۵ بعداز ظهر طول می کشید.  

از فرداش شیف صبح رفتم مدرسه. یه معلم مالیخولیایی که حتی دختر خودش حاضر نبود سر کلاس مامانش بشینه و می رفت سر کلاس دیگه ای . من کلاس ۲/۱ بودم.  

یادمه یه بار یه همکلاسیمونو به خطکش چوبی بزرگ چنان زد تو سرش که خطکش شکست.  

اون دختره بیچاره اشکش دراومده بود اما هیچی نمی گفت.همهمون ترسیده بودیم. 

از این خاطره های اون دختره یکی دیگه هم هست که معلم چنان با لگد زد تو پهلوی اون بیچاره فقط به بهانه اینکه درس بلد نبوده چون تنها شاگرد کلاس بود که همیشه تو همه درسا «‌تک » می آورد. که اون از آخر کلاس جایی که می نشست به وسط کلاس بزرگ ما سر خورد روی زمین.  

یادمه یه بار هم اون معلم زد تو دهنم که چرا وقتی گفتم ساکت تو حرف زدی. یه بار هم مداد قرمز منو که یکی از بجه ها می گفت مال اونه اما من تازه همون روز صبح از خواهرم که کوچیکتره و مدرسه نمی رفت اما دفتر و مداد داشت قرض گرفته بودم اومد مداد قرمز رو گرفت و داد به اون دختره.  

یه بار دیگه که کارهای مسخره اش رو معلمه تکرار کرد ظهر که رفتم خونه به مامان گفتم من دیگه اون مدرسه نمی رم. پرونده منو بگیره . مامان که جریانو فهمید گفت باید به مدیر بگه. 

فرداش سر کلاس نرفتم ولی با مامان رفتیم پیش خانم مدیر. خانم مدیر اول فکر کرده بود من بچه طلاقم که حساس باشم یا شده ام اما بعد من که از دفترشون اومدم بیرون و با مامان صحبت کرد   و جریانو شنید گفت حتما در مورد این رفتارا بهش تذکر می ده. مامان جریان کتک زدن اون دختر بیچاره رو هم گفته بود.   

آره معلممون بعد از اون اتفاق دیگه اون کارها رو نکرد اما تو نمره دادن از نقاشی بگیر تا نمره دیکته تا جایی که می شد از دادن ۲۰ به من امتناع می کرد جالبه چون اتفاقی یکی دوماه پیش که بعضی از امتحانای کلاس اولمو داشتم نگاه می کردم به این موضوع نمره کم دادن و کلمه کاملا روشن صحیح رو عمدا ایراد گرفتن پی بردم برای اون آدم ضعیف تاسف خوردم که از من بچه ۶ ساله اینطوری انتقام می گرفته به خیال خودش.   

 


یادمه اون زمان سریال « آینه عبرت» رو نشون می داد من هم به مامان گفته بودم فکر کنم این خانم معلم ما با شوهرش دعواش می شه که فرداش می خواد سر ما خالی کنه . (بچه ها باید فیلم مناسب سنشون ببینن!)  

 

 مدرسه داداشم هم کمی دورتر از مدرسه من بود. 

زمان ما ۵ سال تمام یعنی ۶ سالگی مدرسه می رفتن. من هم سال ۶۷ اول دبستان رفتم  

مدرسه آزادی قدس . 

ما هیچ وقت محل خونمون تغییر ندادیم ولی من مدرسم تا چهارم ابتدایی همون اولی بود بعد برای پنجم ۲ بار مدرسه عوض کردم . برای مقاطع بعدی هم همینطور .

 

هیچکس تنها نیست...

هیچکس تنها نیست... 

این شعار تبلیغاتی همراه اوله .  

 

الان هم تلویزیون عزیز همه چی دان! اسامی افرادی که در قرعه کشیِ جایزه خوش حسابی اش برنده (یک دستگاه سمند) شده بودنو داشت نشون می داد.  

 

تا اینجا که موضوع خاصی نیست مثل همه شرکت ها و سازمان ها که می خوان به مردم جایزه بِدن!! کار خوبی هم کردن اما مهم اینه: 

  

با وجودی که همراه اول درآمد خوبی از پیامک های به مقصد رسیده و نرسیده عایدش می شه می تونه از این به قول خیلی ها « رسانه » استفاده کنه و اطلاع رسانی داشته باشه نه اینکه معلوم نیست کِی قرعه کشی می کنن؟ کجا قرعه کشی می کنن؟ اصلا چرا قرعه کشی می کنن ؟( این آخری فقط برای مسجع شدن بیشتر نبشتار است و هیچ ارزش قانونی دیگری ندارد!!!)   

 

 

به نظر شما این قرعه کشی هایی که مثل رعد و برق باعث سبز شدن قارچ هایِ برندگانِ مشترکانِ خوش حساب می شن خب , تا کی باید مخفیانه به انجام برسند؟  

 

  

(ظاهرا فقط همراه اول تنهاست یا شاید هم همراه اول تنها نیست و  مشترکان تنهایند؟!)

روزی برای سوپراستاری

 روزی برای سوپراستاری  

بعد از تعطیلات عید نوروز است که بلیط سینما به جای شنبه ها سه شنبه ها نیم بها فروخته می شود بهانه خوبیه برای بیشتر سینما رفتن.

منم دیروز سینما رفتم. 

اگه می خوای بخندی می تونی با دهن باز و آماده کرکر (همان هرهر با صدای بلند) به دیدن  فیلم اخراجی ها ۲ بری که به ژانر فیلم «دیکتاتور بزرگ »چارلی چاپلین شبیه است. « فیلم کمدی- جنگی»! با اینکه اصل موضوع جنگه اما گاهی اوقات فضاها اصلا اینطوری نیست و .. 

خلاصه حتما با این فروش ۶ میلیاردی تا حالا اکثر مردم دیده اند اونو.   

حالا راجع به فیلم «سوپراستار» که در سایه فیلم اخراجی ها ۲ قرار گرفته می خوام بگم.  

اگه یه فیلم درست و حسابی به معنای واقعی می خوای و هدفت خندیدن صرف نیست حتما این فیلم رو ببین.  

نویسنده و کارگردان فیلم تهیمینه میلانی است. طرح فیلمنامه اقتباسی از داستان « آگوستوس» اثر هرمان هسه است. به حق که در نگارش فیلمنامه طرح کلی رو گم نکرده و این نشان می ده که گرته برداری خوبی شده. (این داستان رو نخوندم تا در مورد اقتباس از اون نظر بدم) 

کلام آخر اینکه بازی دیدنی شهاب حسینی در نقش یک سوپراستار خودگم کرده و عصبی و بازی فتانه ملک محمدی در نقش رها عظیمی ( که شاید اولین کار حرفه ای او باشد)بسیار خوب از کار درآمده . 

داستان فیلم هم به گونه ای طرح ریزی شده که با پایان فیلم تعلیقی ابتدایی تماشاگر رو دچار می کنه اما به قول اون پیرمرد فیلم آقای (یادم نیست)که ویلون هم می زد همینکه به دنبال « نشانه ها» بگردی « فرشته ها» رو می بینی نتیجه کار رو می تونی حدس بزنی . پس از این لحاط که پایان فیلم به نوعی در سراسر فیلم نشانه گذاری شده می شه گفت که فیلم در سبک اکسپرسیونیستی نیست و حتی پایانی مشخص دارد.  

موسیقی متن فیلم موسیقی ترانه «مراببوس» (یکی از ترانه های مورد علاقه ام) است که خب صدای گل نراقی رو کم داره اما باز هم انتخاب خوبیه برای صحنه های فیلم هر دو حس نوستالوژیکی دارن. ( منظورم داستان کلی فیلم در نهایته و این آهنگ.) بالاخره ناصر چشم آذر بیننده هارو از قبل با این موسیقی آماده وداع کرده.

امیدوارم اونایی که هنوز این فیلم رو ندیدن زودتر به تماشای اون برن. 

 امیدوارم لذت ببرید.