آینده آسمان تاریک بود و تکلیف ابرها را کبریت هیچ صاعقه روشن نمی کرد عمود شب در گلوی افق فرو می رفت و حنجره ای برای فردای رسالت صیقل می خورد ستاره ها یک یک - سرخ - سوسو زدند و با سه شعله گلوگاه راه شیری شکافت و آرام آرام از کارگاه پلکی روشن تراش سرنوشت مجهول آسمان آفتابی شد...
*** هنوز تقدیر کهکشانهای ناملموس برمدار خون دنباله دار تو
احساس می شود
سید حسن حسینی(مسیحا)
از کتاب "گنجشک و جبرئیل"
فرزانه
چهارشنبه 24 آذرماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ
سلام
خیلی وقت بود نیومده بودم
ببخشیددیگه
بلاگفا بودی زودتر میومدیم