لوریس چکناواریان 75 ساله شد
گام اول: دیشب با خواهرم و همکارم رفتیم اجرای کنسرتی که به همین مناسبت برگزار شده بود. بماند که ساعت شروع برنامه 9 بود و ما نه و نیم رسیدیم. چند نفری هم که قرار بود بیان نیومدن.
گام دوم: وقتی داخل تالار شدیم یه کم جلب نظر کردیم خب آخه خواهرم چشماشو عمل کرده ( لازیک ) و هنوز عینک مخصوص به چشم داره. اینکه میگم مخصوص چون از اون عینکایی که خود کلینیک می ده و مثل عینک نابیناها کاملا مشکی و نور ازش رد نمی شه ( و البته که پولاریزه).حالا تصور کن یه شال سفید هم سرش بود نمی دونم حالا چرا سفید! راستی یاد شخص خاصی نیفتادی؟!
گام سوم: اجراها که فوق العاده بود، یه نوازنده خیلی چاق هم داشتن که واقعا دوست داشتنی بود و چیره دست. مدل رهبری و حرکات استاد چکناواریان هم که دیدنیه!
گام چهارم: یه اجرا مونده به آخری هم یکی از اون دو تا کنترباس نوازها نمی دونم عطسه اش گرفت یا سرفه یا حالش بد شد که سازشو خوابوند زمین و صحنه رو ترک کرد بعد دوباره برای اجرای بعدی اومد.
گام پنجم: یه برنامه خاصی که آقای چکناواریان داشتن معرفی و اجرای یه دختر دوازده ساله بود که فوق العاده فوق العاده مسلط و زیبا می نواخت یادم نیس اسم قطعه ای که نواخت چی بود ولی همه مات و مبهوت این صدای قوی و زیبا شده بودن که این دختر کوچولو با اون دستای ظریفش از ویولون می گرفت.
با تشوق حضار دوباره نواخت و یه قطعه دیگه هم اجرا کرد.
گام ششم: اجرای برنامه توسط ارکستر مجلسی ارمنستان به رهبری لوریس چکناواریان بود، به مناسبت هفتاد و پنجمین سالروز تولد ایشون.
به امید سالهایی که این مراسم برای سالشماری سه رقمی تولد ایشون و باز هم به رهبری خودشون انجام شه.
تو یه برنامه تلویزیونی مهمان برنامه داشت صحبت می کرد از خیانت ها و ظلم هایی که به اسلام شده از آغاز تا حالا و اینکه بهائیت و وهابیت را دشمنان ترویج کردن و باعث چه انحرافاتی در فهم دین شدن، توضیح می داد که مجری برنامه اینطوری گفت: « بسیار عالی » !
به نظر شما این یعنی چی؟ اون مجری نباید اصلا به موضوع حرفای مهمون حتی توجه می کرد؟ چه ترکیبات تفضیلی بی جایی به کار می برن این همه چی دان های برنامه های تلویزیونی!
بدا به حال ما!
"کلمه Universe (به معنای جهان) که در زبان انگلیسی برای توصیف بینهایت و فضای لایتناهی به کار می رود از دو جزء UNI به معنی یک و Verseبه معنی آواز ساخته شده است؛ جهان یعنی یک آواز. به تازگی دانشمندان علم ستارهشناسی، بعد از تحقیقات وسیع و طولانی، به این نتیجه رسیدهاند که آفرینش نه با یک انفجار عظیم (به نام بیگ بنگ) که با نوایی آرام آغاز شده است. نوایی که به تدریج منتشر شده و اکنون در تمام فضا جریان دارد. محققان در دانشگاه کمبریج نیز دریافتهاند که خورشید کهکشان پرسیوس آوازی خاص و ریتمیک میخواند. (1) اصوات و نواها نه تنها در اعماق فضا، بلکه در مولکولها و اتمها نیز یافت شدهاند. دکتر دیوید دیمر (2) زیست شناس و سزوان ژاندر (3) موسیقی دان، سراغ شگفتانگیزترین مولکول حیات یعنی DNA رفتهاند. این ایده کهDNA و موسیقی ممکن است با یکدیگر مرتبط باشند برای اولین بار توسط دکتر سوسومواوهنو (4) مطرح شد. DNA نردبانی مارپیچ است که از یکسری رمز تکرار شونده تشکیل شده است. رمزهایی که با ترجمه بخش اندکی از آن، پروتئینها و در نهایت موجودات زنده شکل میگیرند. DNA زبان رمز مشترک در بین تمامی موجودات زنده روی کره زمین میباشد، در آغاز حیات تاکنون، و راستی این زبان مشترک چه میگوید؟
دکتر دیمر و ژاندر، در طی آزمایشات علمی و با ثبت ارتعاشات مولکول DNA به وسیله اسپکترومتر مادون قرمز و تبدیل فرکانسها به نت موسیقی، سعی کردند این زبان مشترک را به صوت ترجمه کنند.(5) و حالا سؤال این است: آیا این اصوات و نتها، ملودیک و آهنگین هستند و یا DNA تنها مجموعهای نامنظم و تصادفی از صدا و فرکانسهاست؟
آنها فرکانسهای DNA یک سلول را به نت ترجمه کرده و شروع به نواختن کردند. نتیجه شگفتانگیز بود، یک موسیقی بسیار زیبا!
ژاندر در این رابطه میگوید: «برخی از این ترکیبات فرکانسها، بسیار حیرتانگیز بودند. با شنیدن آنها من به موسیقی زندگی خودم گوش میدادم.
بسیاری از افرادی که به موسیقی DNA گوش دادند، کاملاً هیپنوتیزم و مسحور شدهاند و بسیاری دیگر نیز ساعتها گریستهاند. برخی دیگر اذعان کردهاند که این موسیقی نوایی از درون آنهاست و آنهایی که با موسیقی کلاسیک آشنایی داشتند به شباهت موسیقی DNA با آثار نوابغی چون باخ، برامز، شوپن و…اشاره کردهاند.
دکتر اوهنو در این باره
می نویسد: «ملودی های DNA با عظمت و الهام بخش میباشند.
بسیاری از افرادی که برای اولین بار این موسیقی را میشنوند، شروع به گریه میکنند.
آنها نمیتوانند باور کنند که بدنشان – که تا حالا اعتقاد داشتند فقط تجمعی از
مواد شیمیایی است – شامل چنین هارمونی های معنوی و الهام بخشی باشد.
نه تنهامیتوان باDNAموسیقی ساخت،بلکه حتی
امکان معکوس کردن فرایندنیزممکن است.به بیان دیگرشما یک بخش از موسیقی را برداشته
و نتها را به واحدهای سازنده DNA
(نوکلئوتیدها) برمیگردانید . در پایان نتیجه شبیه یک رشته از DNA میشود.
اوهنو تلاش کرد تا با قطعه شوپن این کار را انجام دهد. در پایان نتیجه شبیه یک ژن
سرطانی شد!
اینجا ثبت نام کردم حالا دیگه عذاب نمی کشم از اینکه کلی کاغذ باید از بین بره هزار تا درخت باید قطع بشه. همیشه نگران درختام.
وقتی دارم پول می شمرم ( پرداخت یا دریافت ) نوشته های روی پوله که برام جالب می شه. تصمیم گرفتم یه بخش جدید به وبلاگم اضافه کنم با عنوان « پول نوشته ها ».
رمز ورود به وبلاگ
1. دو هفته بود هرچی رمز ورود به وبلاگم رو وارد می کردم ایراد می گرفت.
2. دیگه یادم نیس تو این دو سه هفته چیا می خواستم بنویسم اما از برگشتنم خوشحالم.
چشمه آبگرم آتشفشانی پرواز( Fly Geyser ) در نوادا-آمریکا
این چشمه وابسته به حرارت مرکزی زمین است که تقریباَ
در ۳۲ کیلومتری شمال گرلاچ در ووشو کانتی در ایالت
نوادا واقع شده است.
فواره این چشمه به صورت فورانی تا ارتفاع یک ونیم متری
در هوا بالا می رود.
تــــــــــلاقی دو رود "سوئیـــس"
در حاشیه نمایشگاه کتاب | |||
حکایت عاشقی پیرمرد کتابفروش |
فرهنگخانه: پیرمرد اهل تربت حیدریه، همزمان با نمایشگاه بینالمللی کتاب، آثارش را در بساطی در گوشه حیاط شبستان به فروش میرساند؛ آثاری که داستان عشق ناکام خود اوست؛ «بالاتر از مجنون». به گزارش سامانه فرهنگخانه به نقل از مهر،یرمرد عاشقپیشه اهل تربت حیدریه است. روستایی زادهای است اهل خورق. جایی در شمال جاده شوسه زاهدان به تربت حیدریه. خودش میگوید که در روستا هندوانه میکاشته و میفروخته و عشق و عاشقی پایش را به نوشتن و کتاب باز کرده است. سبحان عبداللهی که صورت آفتاب خوردهاش سنی نزدیک به ۵۰ سال را نشان میدهد این روزها در گوشهای از مصلای امام خمینی (ره) کتاب میفروشد، کتاب که میگویم، حدیث عشق و عاشقی اوست در سرزمینش و پایتخت که همه با ناکامی همراه بوده است. عبداللهی میگوید: اول بار در روستای خودمان دلداده دختری شدم. اما روزگار او را به من نرساند و پدرش او را به مردی داد که سه زن دیگر هم داشت. حکایتی است این عاشق شدن. کاش قانونی داشت و میشد برایش قاعدهای نوشت. نمیدانم چه شد اما تصمیم گرفتم ماجرایش را بنویسم؛ نوشتمش و چند داستان دیگر هم در همان حال و هوا به آن اضافه کردم و شد یک کتاب و نامش را هم گذاشتم «بالاتر از مجنون». پیرمرد ادامه میدهد: از او درباره انتشار کتابش که پرسیدم گفت: کتابم را کسی منتشر نمیکرد. خیلی این در و آن در زدم. تا آخر با واسطه دوستی ناشری قبول کرد که هزار نسخه چاپ کند. من ولی چهار هزار نسخه میخواستم. میدانستم که میفروشد. در نهایت هم به دو هزار نسخه رضایت دادم و در دو سال ۶ چاپ از کتاب منتشر شد. عبداللهی ادامه میدهد: داستانهایم را با الهام از بینوایان نوشتم. برخی از شخصیتهای آن به نوعی شبیه به آدمهای ویکتور هوگو است. من را اینطوری نبینید. برای خودم کلی نویسنده هستم! نصف دیوان حافظ را هم از حفظم. وی ادامه میدهد: بعد از چاپ کتاب اولم برای کار به تهران آمدم. چشمتان روزبد نبیند، دوباره دلم رفت و عاشق شدم. اما این بارهم نشد و باز شروع کردم به نوشتن که شد همین کتاب دومم که اسمش هست «جوانی کجایی که یادت بخیر!» میپرسم: ناشرت کجاست؟ میگوید: پول نداشت در نمایشگاه شرکت کند. من خودم کتابها را ریختم توی یک ساک و آوردم تهران و روزها اینجا میفروشمشان. از او که درباره دیگر آثارش میپرسم، میگوید: کتاب دیگری هم نوشتم که رفته است ارشاد برای مجوز. یک فیلمنامه هم دارم به نام «حلال»؛ فرستادهام برای خانم مریم نشیباٰ، همان که در رادیو حرف میزند. دادهام بخواند و نظرش را به من بدهد. |